آرتین آرتین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

آرتین خان مردی از دیار پاکی

سفارش کیک تولد

امروز میخوام برای تولد گل پسری برم خرید  به احتمال زیاد کیکشم سفارش می دم جمعه هم خاله مریم و مامانی بابایی و خاله یاسمن عمو مهدی رو برای تولد آرتین گلم دعوت میکنم  امیدوارم شب به یاد موندنی باشه و به همه خوش بگذره     فقط میتونم بگم عاشقتم پسر گلم  تمام دنیا رو به پات می ریزم   تو تمام دنیای منی ...
29 بهمن 1391

کارت تولد آقای آرتین خان

دیروز وقتی از باشگاه برگشتم رفتم برای آرتین گلم کارت تولد گرفتم اونم ٣٠ تا مربیشون گفته  برای دوستای پسرم کارت دعوت بیاد بفرستیم بلاخره  قرار شد تولد آرتین رو ٢ اسفند تو مهد کودک با حضور دوستاش و مربیای گلش  و عمو آرش که آرتین عاشقشه برگزار کنیم امیدوارم به همه خوش بگذره مخصوصا به  پسر گلم  البته تولد آرتین اول اسفند هست ولی برنامه برای اون روز جور نشد به احتمال زیاد چون آرتین عاشق ماشینه کیکشم ماشین میگیرم امیدوارم خوشش بیاد و بهش خوش بگذره  عاشقتم پسرکم     خوشبختی من در بودن با تو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است، تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشان...
25 بهمن 1391

بچه یعنی آرتین گلم

              بچه يعني دردسر           يعني وسط خواب ديدن هزار بار بلند شدن ،‌ سكندري خوردن و كورمال كورمال راه رفتن           يعني حسرت به دل شب خوابيدن و صبح بيدار شدن ماندن          يعني صداي تيك تاك ساعت را با هر ثانيه اش شنيدن        *          بچه يعني آغوش كوچكي از گرما و عشق و نياز         يعني نفسهاي خفته خوشبو     &...
16 بهمن 1391

تولد 2 سالگی گل پسرم

تا تولد آرتین گلم ٢هفته بیشتر نمونده به احتمال زیاد تولدشو تو مهد کودک براش میگیرم فکر کنم اونجا بیشتر بهش خوش میگذره امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی سالروز  زمینی شدنت مبارک . . .   تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه زندگیم از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوبتر شد که دنیای من شدی همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم   ...
16 بهمن 1391

باتو تا لحظه آخر عمرم می مانم پسرم

نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش. که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو. با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو. به هیچ کس امید نمی بندد جز تو. به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو.   فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیب "یکّه شناس" است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ می کنی؟ اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟   اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟ و تو... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟ می شود کنارش نباشی و نمانی؟ آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و فقط تویی! تجربه ی...
8 بهمن 1391
1